76 تا آنچه را متوجه شده بودم با هیچ کس در م یان ن گذارم. بر خود مسلط شدم و شک خو ی ش را اظهار نکردم تا ا ی نکه در تنهایی آنچه را واقع شده بود به همسرم باز گو کنم. ساعت حدود ۲ صبح را نشان می داد طبق عادت هم ی شگی باید شب را در منزلشان می ماندیم زی را راه باز گ شت به منزلمان ب ی ش از ۱۰۰ کی لومتر بود و چنانکه قبلاً ن ی ز گفتم جاده در شب بس ی ار خطرناک بود . ولی این بار بلافاصله به همسرم گفتم الآن بای د به خانه بر گردیم. چنان احساس دل گرفتگی میکردم که نمی توانستم ب ی ش از ای ن در منزلشان بمانم ز یرا اطمی نان من به آنها سلب شده بود و به آن ها مشکوک شده بودم . ولی همسرم که از ماجرا بی اطلاع بود باز گ شت را در آنوقت شب به خاطر خطرات راه صلاح ندانست و با اصرار ز ی اد مرا متقاعد کرد که همان جا بمانیم . اگر چه همسرم موضوع را آسان و ساده تلقی کرده بود، ولی با من هم عقیده بود که ا ی ن خانم را نه تنها غرور بلکه جنون فرا گ رفته است که این گونه ادعاهای واهی می کند. او حتماً می خو اهد با مسائلی ساخت ه و پرداختۀ خی ال و امیال خو ی ش ما را گرفتار کند، با وجود ا ی نکه به خوبی می دانست ما از مردمان ساده لوح نیستیم که براحتی بتوان آن ها را فریب داد چون از سطح تحص ی لات و تجربی ات ما در علوم اسلامی به خوبی آگاه بود.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2