47 با نزد ی کشدن بیشتر به کلی سا شدت می ی افت، تپش قلبم شدت می گرفت و احساس می کردم که د ی گر پاهای م توانایی کشیدن سنگ ی نی جسمم را ندارد و به زم ی ن خواهم افتاد . با وجودی که قدم هایی که برمی داشتم هر لحظه سنگ ین تر و کندتر می شد و افکار مختلف، ذهنم را پر ی شان ساخته بود، ولی یک جور گرمی و اطم ی نان قلبی از سمت پدرم که دست سرد مرا در دستش گرفته بود، به م ن میرسی د؛ در حالی که همچنان لبخند اطمینان بخشش را در طی راه بر لب داشت و حتی با ورود به داخل کل یسا بیشتر هم شد . به محض ورود به سالن کل ی سا شمایل بزرگ حضرت مر یم عذرا در حالی که با کمال مهربان ی مولود زیبایش- حضرت مس یح ابن مریم- را در آغوش داشت، توجه مرا جلب کرد. در آن لحظه چنان احساس اطم ینان و سعادتی مرا فرا گ رفت که نمی توانم وصفش بکنم . متوجه تعداد ز یاد بازدی دکنندگان کل ی سا شدم که به عبادت مشغول بودند و در کمال خضوع و خشوع هر ی ک شمعی را با آرامش و سکون روشن می نمودند . در آن لحظه احساس کردم که چقدر همۀ آنها را از صم ی م قلب دوست دارم. با خود گفتم: پدر جان حرف شما درست است که ما همه بند گان یک پرورد گار هستی م که همۀ ما را دوست دارد و قرب ی ت بارگ اه الهی به د ین و یا مذهب خاصی مرتبط ن ی ست بلکه به قلب پاک و بیآلای ش ربط دارد. چنانچه حق فرموده است :
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2