46 صحبت میکردیم و صفات خوب او را می شمردی م، اما همیشه ای ن جمله را از آنها می شنیدم: حی ف که او مسی حی است! و من از خود می پرسیدم که آیا مسی حی بودن او برایش ی ک عیب است؟ این گونه حرف ها بارها دربارۀ ا ی ن خانم معلم شن یده می شد، ولی من خودم به او بسیار علاقه داشتم و ه یچ عیبی را در او نمی دی دم، در کارش بس ی ار مخلص بود و علم و مهارت خاصی در تدر ی س داشت. بلکه بهتر از بس ی اری از معلم های مسلمان به شمار میآمد . دوستان مس ی حی زیادی داشتم و محبت خاصی هم نسبت به آنها در قلبم بود، اما ا ین محبت با شفقت و دلسوزی آم ی خته شده بود، ترس داشتم که آنها به جهنم خواهند رفت، در حالی که گ ناهی نداشتند جز آنکه در خانواده ای مس ی حی به دن ی ا آمده بودند و ا ی ن هم به اخت ی ار خود آنها نبوده است . چگونه است که من با ی د از خوش اقبالی ب ی شتری برخوردار باشم، صرفاً به خاطر ا ی نکه در ی ک خانوادۀ مسلمان به دن ی ا آمده ام؟ چرا آنها با ی د به جهنم بروند و من به بهشت؟ آ یا ای ن عدالت است که انسان برای گ ناهی که مرتکب نشده است مجازات شود؟ گفت وگوی من و پدرم در ا ی نجا به پا ی ان رس ید. آن شب بس یار راحت و خشنود به خواب رفتم ز یرا معلم مورد علاقه ام و دوستانم با من در بهشت بودند . روز بعد برای نخستین بار، پدرم مرا با خود به کل ی سا برد و گویا پدرم، نگرانی و اضطراب شد ی د مرا احساس نموده بود و ا ی ن اضطراب
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2