43 پدرم را به ی اد آوردم قلباً مطمئن بودم که پدرم نخستین کسی است که در ا ی ن موقعیت به ی اری من خواهد شتافت، تنها او بود که همواره باعث اطم ی نان قلبی من بود. مرحوم پدرم در کاشتن بذر اطم ی نان و محبت در قلب من و خواهرانم هر گ ز کوتاهی نمی کرد. او برابری را ب ی ن فرزندان دختر و پسر خوی ش مراعات می نمود و همواره اصل برابری کامل م ی ان زن و مرد را در هر جمعی یادآور می شد و حتی گ اهی دختران را برتر از پسران به حساب میآورد. به خصوص من را که خواهر بزرگ تر از سه خواهر و چهار برادر بودم، بس ی ار تشو ی ق میکرد و وا می داشت تا الگویی برای آنها باشم . برای خانواده ای در دهۀ ۵۰ ، روش پدرم در ترب ی ت ما بسی ار نادر و کم ی اب بود . او بس یار گ ذشت داشت و می کوشید با به کار بستن صفات گ ذشت و بخشا ی ش در زندگی خوی ش، آنها را در ما ن ی ز پرورش دهد . ای ن خاطرۀ شیری ن را که در قلب و روح و وجدان من اثر نموده هر گ ز فراموش نمی کنم. در دوران متوسطۀ تحصیل بودم . روزی از مدرسه بازگشتم و از پدر خواهش کردم مرا به مانند دیگر هم کلاسیهایم به مسجد س یده زی نب ببرد تا در آن مکان پاک و مقدس، سورۀ فاتحه را بخوانم و شمعی روشن کنم که در
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2