سفر از ایمان به ایقان

31 در اوایل دهۀ هفتاد، پس از گ ذشت چند سال از ازدواجمان که صاحب دو فرزند شده بود ی م، پس از گذراندن چند ی ن امتحان، دعوت نامهای برای تدر ی س با حقوقی غیرقابل تصور - که اصلاً با حقوق خودمان قابل مقا ی سه نبود- از یکی از کشورهای در حال پ ی شرفت خلیج فارس برا ی مان رسید. دعوتشان را پذیرفتیم و با دو فرزند خردسال خود راهی سفر شدی م و ای ن نخستین باری بود که از کشور محبوب خو ی ش، مصر، خارج می شدیم. در ی کی از نقاط دوردست در آن کشور به تدر ی س زبان عربی و معارف دینی در مدرسۀ دخترانه م شغول شدم، همسرم ن ی ز به تدریس همین دروس به شا گ ردان در مدرسۀ پسرانۀ همجوار مشغول شد . عادات و رسوم ا ی ن کشور به اختلاط ب ی ن دختران و پسران اجازه نمی داد به هم ی ن علت بود که ما ی ل بودند زن و شوهر هر دو مشغول تدر یس باشند . از وصف بهت و تعجبی که با د یدن ای ن دو مدر سه، که برای تدر یس در آن استخدام شده بودیم، ما را فراگرفت عاجزم . ای ن کشور حاشیۀ خلیج فارس با اکتشاف نفت در آن تازه در حال رشد و ترقی بود و زندگی در آن نقاط دوردست بس ی ار ابتدایی و ساده بود . از لحظۀ ورود نتوانستم از اظهار ضربه ای که بر من وارد شده بود خودداری کنم و به فکر باز گ شت به مصر افتادم و حتی حقوق بالایی که می توانست مشکلات مادی ما را، که از اول ازدواج با آن مواجه بود ی م، حل نما ید برایم بی ارزش بود .

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2