298 صبح روز بعد با خستگی ز ی اد به علّت بی خوابی به محل كارم رفتم و احساس می کردم كه با ی د فراغت كامل داشته باشم تا بتوانم به حق ی قت ای ن امر برسم و هرچه زودتر و قبل از انتهای تعط ی لات برادرم و بازگشتش با خانواده به خانه شان به نتی جۀ مطلوب برسم . همان موقع تصم ی م گرفتم که كار مخصوص خود را به ی كی از همكارانم بسپارم تا هر روزه بعد از خدمت ارتشی در ب ی مارستانی كه با منزل برادرم فاصله كمی داشت به آنجا بروم . خوشبختانه و تصادفاً چند ماهی قبل از آمدن برادرم به ا ین بی مارستان منتقل شده بودم كه گو یا خداوند زمی نه را برای من مه ی ا كرده بود كه بتوانم صحبت های خود را با آنها ادامه دهم و مطمئن شوم كه د ی انت بهائی واقعاً د ی انتی از جانب خدا است و ی ا آنكه صرفاً یک نظریه و ی ا جنبشی است كه پ ی دا شده و بزودی رو به زوال خواهد رفت . من و برادرم و همسرش ساعت های طولانی كه گاهی به نه ساعت متوالی می رسی د به بحث و گفتگو در قرآن و كتاب مقدّس انج ی ل به مدت سه هفته پرداخت یم. در آن اثناء با بعضی از بهائ ی ان مصری ملاقات نمودم كه وجود نسل آنها و اجدادشان در مصر در آن زمان به ی كصد و پنجاه سال قبل برمی گشت. ی كی از آنها هنرمند نقاشی در روزنامۀ (اخبار الیوم) بود که اصالتاً ا ی رانی و نسل سوم بهائی بود که در مصر به دنی ا آمده بود . محبت و
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2