295 می دانستم كه چقدر آنها وابسته به د ی ن، خالصو مخلص پروردگار هستند . ای ن وابستگی به مرور ا ی ام و ا ی مان من به امر بهائی از طر ی ق آنها بی شتر شد. برای اولین بار دربارۀ د ی ن بهائی در سال ۱۹۷۱ پس از آنكه عده ای از آنان را دستگ ی ر نموده بودند در روزنامه ها و مجلات مصری مطالبی خواندم . روزنامه ها اطلاعات نادرستی منتشر و ادعا می كردند كه آنها یک فرقۀ ضالۀ اسلامی هستند كه در برخی از مفاه یم دی ن زیاده روی کردهاند. در آن وقت به خود می گفتم: باز هم فرقه ای جد ی د كه متأسفانه به پراکندگی ب ی شتر اسلام می افزای د ولی چندان اهم ی تی به ا ی ن موضوع ندادم و مانند دیگران آنچه را که در روزنامه ها می خواندم، باور می كردم. در سال ۱۹۷۹ پس از فارغ التحصیلی ، دوران خدمت سربازی را در ارتش مصر می گذراندم و گاهی شب ها كارهای اضافی ن ی ز انجام میدادم. در تعطی لات تابستان طبق معمول، برادرم و همسرش و سه فرزندشان از محل كارشان در ی كی از كشورهای خل ی ج فارس به مصر آمدند . بسی ار از د ی دارهای آنان شاد و خشنود می شدم و اوقات ز ی ادی را با آنها می گذراندم . ای ن بار چند روزی بعد از رس ی دن آنها خواهرم با من تماس گرفت و بس ی ار نگر ان بود . از من خواست فوراً به د ی دار او بروم ز ی را موضوع بسیار مهم و خطرناكی است . وقتی نزد او رفتم به من گفت كه برادر بزرگمان در یک گرفتاری بزرگی افتاده است و خ ی لی با ی د در دی دارهای م با او مراقب باشم، ز ی را كه او و همسرش به د ی ن جدی دی دعوت می كنند. به
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2