290 واكنش من در مقابل گفته های ش بد و بی راه گفتن و لعنت كردن و ردّ كردن ای ن ادعاها بود و او را تهد ی د کردم و مهلتش دادم تا ا ی نكه نماز عشاء را به جا آورم و به او هشدار دادم كه مجازات شد ی دی در نت ی جۀ این بی باكی و سرپی چی در اخذ چن ی ن تصمی م سرنوشت سازی در انتظارش خواهد بود و بدی ن گونه هم این دن ی ا و هم آخرت را باخته است . سپس دست نماز گرفتم و نماز عشاء به جای آوردم . در ركعت دوم بود كه متوجّه شدم همسرم پشت سر من به نماز به سمت قبلۀ جد یدی ای ستاده است . وقت تلاوت شهادت در حالی كه از شدت غضب و خشم از او و جرئتش داشتم منفجر می شدم، به یکباره به ی اد خوابی افتادم كه چند سال قبل د ی ده بودم و آن خواب چن ی ن بود: برای به جای آوردن نماز عصر به مسجدی رفتم و اذان گو صدای اذان را بلند نمود، پیش نماز را نی افتم از اذان گو خواستم نماز را به جا آورد . در جلوی نم ازگزاران به سمت قبله می ای ستم و به آنها می گویم: رحمت خدا بر شما مستق یم بایستید، استقامت از تمام ی ت نماز حكای ت میكند. متوجّه شدم عده ای از نمازگزاران به من می گویند: نماز جد ی د ما فردی است و به جماعت برگزار نمی شود. به آنها ی ادآور شدم كه نماز جماعت ثوابش بیست و هفت بار بی شتر از نماز انفرادی است . آنها گفتند : ما نماز جماعت ندار یم. صحبت را ادامه ندادم ز ی را سایری ن منتظر شروع نماز بودند . متوجّه شدم كه آنها به سمت دی گری به زاو ی ۀ چهل درجه دور از جهت كعبه ا ی ستادهاند. به آنها
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2