278 در مكالمه ای تلفنی با برادرم برای مشورت دربارۀ یک موضوع، به من گفتصبر كن م تا تعطی لات آخر هفتۀ آ ی نده كه برای د یدار ما خواهند آمد تا یک موضوعی بس یار مهم و سرنوشت سازی را باهم بحث نمای یم. برادر عز ی ز و گرامی ام كه معلّم و سرمشق من بود به همراه همسر عال یقدرش و سه فرزندشان برای د ی دار ما به شهر الع ی ن آمدند، د ی داری بی نهایت زیبا و بحث و گفتگویی ز ی باتر كه تقر ی باً پنج روز ادام ه یافت . در ابتدا برادرم گفت كه خود و همسرش بارها خواسته بودند دربارۀ یک موضوع بس یار مهم به تنهایی دور از همسرم با من صحبت نما ی ند كه مبادا تعصّب د ی نی او برانگ ی خته شود. با وجود ا ی نكه همسرم دارای قلبی مهربان و ا ی مانی عمی ق بود ولی موقع یت ای جاب نكرده بود ، از این جهت حال تصمی م گرفته اند كه با هر دوی ما با هم صحبت كنند . در تعجب بودم كه ا ی ن چه موضوع خاصی است كه می خواسته اند در مورد آن با من به تنهایی صحبت كنند؟ حدس زدم كه می خواهند حسب عادت هم ی شگی آنان در یک موضوع د ی نی صحبت كنند ز ی را برادرم در تأس ی س جمعیتهای دی نی در مصر فعالیت زی ادی داشت كه هدفش اح ی اء روحان ی ت در وجدان جوانان مسلمان و ی ادآوری آنان به جوهر و حق ی قت اسلام بود . تصور كردم در عالم رؤی ا از او دع وت شده كه كاری برای اسلام و مسلما نان انجام دهد . وقتی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2