264 آن مدّت با خواهرم برای معاینۀ پزشک رفته بود یم. وقتی به مطب پزشک رسیدی م به او گفتم محل مناسبی برای پارک كردن اتومبیل پیدا می کنم و به او ملحق می شوم. حدود ساعت هفت بود وقتی به پارك ی نگ رس ی دم قبل از ای نكه از اتومبیلم پی اده شوم دستم را به جلو بردم كه راد ی وی ماش ی ن را خاموش كنم گو ی ا از دستپاچگی و مشغول ی ت فكری راجع به ا ی ن موضوع، اشتباهاً ا ی ستگاه رادی و را عوض كردم و در كمال تعجب صدایی شن ی دم كه میگفت: منم مس ی ح و منم قی امت و روز ق ی امت خواهم آمد، گو یا ای ستگاه مخصوص د ی انت مس ی حی بود به یکباره رعشه ای شد ی د مرا فرا گرفت و از خود پرسی دم چرا ای ن حرف ها در ای ن وقت به خصوص آمد؟ نشستم تا به ا ین اطلاعات جالب كه حرف های خواهرم و همسرش را دربارۀ روز ق ی امت تأ یی د می كرد گوش دهم كه ق ی امت همان ق ی ام پیامبر جدی د است و رجعت مس ی ح است كه در کل كتب آسمانی ذكر آن آمده و همۀ ملت ها و ادی ان در انتظار آن هستند . به ای ن برنامۀ جالب راد ی ویی گوش می دادم و گذشت وقت را احساس نکردم . گمان نمودم ربع ساعت ی ا كمی ب ی شتر نگذشته است . ماشی ن را خاموش كردم و به مطب پزشک رفتم و در كمال تعجب د ی دم مطب بسته است . به ساعتم نگاهی کردم و متوجّه شدم ساعت از ده شب هم گذشته است . نتوانستم باور كنم كه دقایق معدودی كه به آن برنامه گوش می دادم در واقع ب ی ش از دو ساعت بود. به منزل خواهرم تلفن كردم و دانستم كه پس از اتمام كارش در مطب
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2