255 خواهرم در د ی دار كوتاهش از من خواست كه او را نزد بعضی از دوستانش ببرم . فكر می كردم ممكن است نامه ای و ی ا بسته هایی با خود آورده اند كه به نزد ی كان و فامی ل دوستانشان برسانند . خیلی وقت ها انجام ای ن كار به من سپرده می شد ولی ای ن بار از من خواست خودش را نزد آنها ببرم . به خانۀ مورد نظ ر رسیدی م از من خواست در اتومبیل منتظر او بمانم و خودش به طبقۀ بالا رفت . چند دقی قۀ بعد آقایی در نها ی ت وقار با لباس مرتب و ش ی ک كه ابهت خاصی داشت، آمد و در كمال ادب پرس ی د شما استاد فلان هست ی د؟ جواب دادم بلی . خوشامد بسی ار گرمی گفت و مرا در آغوش گرفت گو ی ی ساله است که مرا می شناسد و اصرار نمود و مرا به خانه ای دعوت کرد كه خواهرم ن ی ز آنجا م ی همان بود . در كمال ادب از قبول دعوت عذر خواستم و قول دادم وقتی د ی گر به ملاقاتشان ب یای م ولی طرز اصرار او طوری بود كه نتوانستم دعوتش را رد نما ی م، بنابراین پذی رفتم و باهم به طبقۀ بالا رفت ی م و وارد منزل شد یم. خواهرم با گروهی از دوستان نشسته بود كه كمال ادب و وقار از آنها نما ی ان بود . با وجود ا ی نكه ا ین اولین ملاقات ما بود با گرمی توأم با محبت به من خوشامد گفتند و به صحبت های خود در بارۀ حضرت رسول اكرم ادامه دادند و من به صورت خیلی طبی عی در بحث ها وارد شدم . با وجود آنكه صحبت های من دربارۀ قرآن و معجزه های حضرت رسول اكرم كه شخصی امّی و بی سواد بود از حد صحبت های معمولی در سخنرانی های دی نی فراتر نمی رفت، ولی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2