241 در همۀ مناسبات در جمع ما بس ی ار طب ی عی می نمود و ه ی چ فرقی در معامله با آنها وجود نداشت . و خشنودی ما از داشتن آنها در جمع مان تفاوتی با شادی استقبال از د ی گر افراد خانواده نداشت . آنها در شادی ها و غم ها شری ک و سهیم ما بودند. در اعی اد ما حاضر بودند و ما هم بهنوبۀ خود در اعی اد و شادی های آنان شركت داشت یم. از همان اوان كودكی ا ینگونه تربی ت شده بودی م كه همگی خواهر و برادر هست ی م و حتی بحث و ی ا گفتن ای نكه فلانی مس ی حی است و یا فلا نی مسلمان است در مح ی ط خانوادۀ ما معمول نبود . همۀ ما تحت تأث یر ای ن محی ط عاری از هر نوع تعصب قرار گرفته بود ی م و دوستان ما از مس ی حی و مسلمان تشك ی ل شده بود و به ه یچ وجه بر خاطر و ذهن احدی از ما خطور نمی كرد كه فرقی م ی ان ما هست . از مادرم، محبت توأم با احتیاط و قاطع ی ت آموختم كه مهارت خاصی در آن داشت و تا لحظۀ نگارش ا ی ن سطور- با وجود ا ی نكه ب ی ش از نود سال از عمرش می گذرد- همچنان ادامه دارد . او قادر بود با كمال جرئت و قاطع ی ت تصمیم بگیرد. از پدرم توكل تام بر خداوند را آموختم هیچ گاه او را از مشكلاتی كه با آن مواجه می گشت نگران نمی دی دم و از ناملا ی مات شاكی نمی شد. با وجود ا ی نكه گاهی اوقات با مشكلاتی نه چندان کوچک مواجه می گشت كه قادر بود قدرتمندتر ی ن و قویتری ن مردها را از پای در آورد .
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2