238 امور ا ی مان دارم و ا ین ای مان، لحظه ای از قلبم خارج نشده است ولی در انتظار فرصتی مناسب هستم تا همگی به صورت خانوادگی به د ی ن بهائی بازگرد یم. به خصوصكه حالا همسرم بازنشسته شده و کار سابقش را ترک کرده است و د ی گر احدی نمی تواند جان ما را تهد ی د كند. برادرم با خنده گفت: وضع تو خ ی لی عج ی ب و غری ب است، ی عنی اگر شخصی در در یا در حال غرق شدن است آ ی ا او را نجات می دهی و ی ا در كنارش منتظر می مانی تا هر دو ب ا هم غرق شو ی د؟ مادام كه خودت به حقانیت این دین واقف هستی به جای ا ی نكه همسرت را نجات دهی می خواهی خودت را با او به هلاكت ب ی ندازی؟ پس از پا ی ان جلسه به خانه برگشتم ولی ا ی ن گفت وگو بی ن من و برادرم در گوشم طن ی ن انداخته بود و می پیچی د و تأثیر زی ادی در قلبم گذاشت، بنابراین ا ی مان خوی ش را به دی انت بهائی به همگان اعلان نمودم و نماز بهائی را به جا آوردم . به ی اد ضربه ای افتادم كه بر همسرم وارد شد وقتی به او از ا ی مان پسرمان گفتم كه او اكنون با د ی گر بهائی ان در كلاس های دروس بهائی شركت می كند و نگران ضربۀ بعدی بر او بودم، وقتی در بازگشت از سفر راجع به ا ی مان من و تمسّکم به تعال ی م بهائی بداند . پس از به خود آمدن از ای ن ضربه، همسرم از فرط نگران ی ش برای ما بار دی گر به جستجوی حقی قت و مطالعۀ مجدد پرداخت و با كمکبرخی از دوستان مطلع تصم یم
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2