237 پسرم رفته رفته احساس کرد كه این دین، برحق است و تصم یم گرفت به آن ا ی مان آورد و من البته ه ی چ مخالفت و ی ا اعتراضی نداشتم به خصوص كه در درون خود كاملاً قانع بودم كه ا ین دین، بر حق است و شخص مؤمن به دیانت بهائی از مسلمان بودن خارج نشده است ز ی را همۀ ادی ان اسلام هستند و ا ی ن همانی است كه در قرآن كر یم آمده است . موضوع فقط نام اسلام ن ی ست بلكه به قلوب مربوط است . می دانستم كه دی انت بهائی بر اتحاد خانواده بس ی ار تأك ی د میفرمای د و به آن اولو ی ت داده است، بنابراین سعی می کردم كه بازگشت ما به د ی انت بهائی به نحو خانوادگی انجام شود . ای مان پسرم محمد برای پدرش ضربۀ سختی بود و همۀ افراد خانواده از ا ی ن بابت تحت تأث ی ر قرار گرفتند . در ای ن اثناء همسرم برای كار به عربستان سعودی رفته بود و فرصت را غن ی مت دانست و فر ی ضۀ حج را به جا آورد و همچن ین قی ام به ادای حج عمره از جانب خودش و مادرش نمود . پسرم آنچه را در جل سات بهائی می گذشت برا ی م بازگو می کرد ، مانند تعمق ب ی شتر در مفاه یم دی ن و ارتباط آن با خدمت به د ی گران و ترتیب برنامه ای برای پ ی شرفت محله ای كه در آن زندگی می كنیم. تصم ی م گرفتم به همراه او به ی كی از ای ن جلسات بروم كه اتفاقاً برادرم علاء در آن حاضر بود. وقتی از حال و احوال من پرس ی د به او گفتم : راستش من به همۀ ا ین
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2