سفر از ایمان به ایقان

228 مطمئن شوم كه او می تواند مرا نجات دهد، كه یکباره طنابی محكم و كلفت دست و پای آن مردان را بست و همه را از من دور کرد . سپس تمامی پنجره های قفس باز شد و خود قفس به حركت آمد تا ا ی نكه بر یک درشكۀ قرمز قرار گرفت كه در آن خواهرم سوار بود با دوستش كه د ی انت بهائی را به او معرفی كرده بود . درشكه به سمت پارک ملی رفت در آنجا پدر خدابیامرزم در انتظار ما بود . به او گفتم : پدر می دانی چه كسی مرا به ای نجا آورده است؟ پدرم جواب داد و گفت : البته عز ی زم، حضرت بهاءالله تو را به ا ی نجا آورده است . پس از مدتی نه چندان كوتاه از بحث و مطالعۀ دق ی ق به یقین رسیدم كه خداوند به ه ی چ وجه انسان را برای مدت زمان طولانی بدون هدا یت رها نخواهد نمود . تأیید الهی برای بشر همیشگی است تا به معرفت حق واصل شود و او را پرستش نما ید. چگونه ما را رها می کند در حالی كه خلقت ما نت ی جۀ عشقش به بندگانش بوده است؟ ای مان خوی ش را بدون ترس و واهمه اعلان نمودم و به تعمق در آثار الهی پرداختم كه همواره بر ثبوت و ا ی قان من می افزود . خداوند مرا برای وصول به حق ی قت ی اری فرمود . تغیی ر و تحول بزرگی در خود می دی دم كه بر اطراف ی انم تأث ی ر مثبت داشت و از ا ی ن بابت خدا را شكر می کردم. همواره می کوشیدم كه به رضای حق فائز شوم و در هر كار و كوششی مقصدی جز خواست حق نداشتم .

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2