225 به عبادت و دعا و عجز و ن ی از به درگاه الهی متوسل شدم كه مرا به راه راست هدا ی ت فرماید. در بحبوحۀ بحث و جستجو، در عالم خواب علامات و دلایلی متعدد د یدم. یک بار د ی دم از جای بس ی ار بلندی كه دورش د ی واری آهنی بود كرۀ زم ی ن را با همۀ ساختمان ها و مساجد و در یاها كه در برداشت تماشا می کنم. دی دم كه آب كرۀ زم ی ن را از همه جهت فرا گرفته است و رفته رفته آن را به تمامی می پوشاند حتی مناره های مساجد را پوشاند و كم كم كرۀ زم ی ن مخفی می شد. ترسی دم كه ای ن نهای ت عالم و نهای ت من باشد و خواهم مُرد و حق ی قت را هنوز ن یافتهام. ترس و وحشت شدی دی مرا فرا گرفته بود بی اختی ار با صدای بلند فری اد زدم « أشهد أن لا لا الله و أن محمّداً رسول اله ا الله و أن حضرة بهاءالله رسول الله» ، كه ناگهان با ترس و لرز ب ی دار شدم و باور نمی كردم. صبح زود به سرعت در حالی كه به شدت می گری ستم نزد خواهرم رفتم . خواهرم مرا آرام کرد و مطمئن نمود كه خداوند مرا به خ ود رها نخواهد كرد و نخواهد گذاشت گمراه شوم اگر جز راهش را نخواسته و نپ یمودهام. با وجود ا ی ن به كبر و عناد خو ی ش ادامه دادم و از ح ی رت و نگرانی رنج می بردم و ا ی ن احساس وقتی به رختخواب می رفتم و قبل از فرو رفتن به خواب، شدت می گرفت. به حق متوسل می شدم تا قبل از هدا ی ت من به حق، مرگ مرا اخذ ننما ید. با وجود ا ین بسی ار مواظب بودم كه حرفی از خواهرم و همسرش بشنوم در حالی كه از صحبت های آنان ولو برای
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2