22 نکنیم، برای هر کاری که باشد، تا مبادا م یکروبها ی فکر و عقیده ای که به آن مبتلا شده ای م خدای ناخواسته به دیگران که ساده و بی گناه هستند سرایت نماید. با وجود ا ی نکه، از حق نبا ید گ ذشت، آقای زندانبان با نوعی احترام که با جدیت شدی د همراه بود با ما صحبت می کرد، ولی در ادامه همگی را به وارد ساختن سخت ترین مجازات در صورت مخالفت با دستورها تهد ید نمود . ای شان دقیقاً گفتند: « ما با شما با احترام صحبت می کنی م چون میدانی م شما افراد تحص یلکرده و فهمیده ای هستی د ولی اگر از مقررات سرپی چی کنید کمرتان را خرد خواه ی م کرد». در میان ای ن افکار بودم و صحنه های زندگی ام در مقابل چشمان پر از اشکم می گذشت . به ی اد همسر عز ی زم افتادم که با دیگران صبح همان روز برای ادامۀ بازجویی ها به بازداشتگاه فرستادند، همان طور که ما را به زندان قناطر برای بازجویی و تحقیق آورده بودند. آغاز زندگ یام با شری ک عمرم از خاطرم گذشت و زندگی مشترکمان را به یاد آوردم که چند روزی قبل از دستگ ی ری، ب یستمین سالگرد ازدواج و ارتباط مبارکمان را جشن گرفته بود یم.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2