سفر از ایمان به ایقان

215 زندگی خانوادگی من به ه ی چ وجه آرام و قرار نداشت . در اغلب اوقات به یکی از دایی هایم پناه می آوردم كه او را بسیار دوست داشتم و به ا ی مان و دینداری اش و حكمت بی نظی ر و پ ی شرفته اش نسبت به مسائل مختلف اطمی نان قلبی داشتم . پیش او احساس راحتی و آرامش می کردم و تا حدودی نص ی حت های او روی من و همسرم تأث یر می گذاشت . گاهی وقتی برای شكا ی ت كردن از اوضاع و احوالم نزد دایی عز یزم می رفتم صحبت ها به قرآن كر ی م و تفسیر آی ات و احاد ی ث و منظور از آنها كشی ده میشد. افکار آن خدابیامرز ب ی شتر به سمت تصوّف گرایش داشت و از ای ن رو نزدش ان آرامش می ی افتم و چگونگی صبر و تحمل ناملا ی مات زندگی را می آموختم . ممكن است ا ی ن سؤال برای برخی به م یان آی د كه چرا من اسرار خوی ش و مشكلات خانوادگی ام را با پدرم كه نمونۀ محبت و روشنفكری بود در م ی ان نمی گذاشتم؟ عشق من نسبت به پدرم تمام روح و روان مرا فرا گ رفته بود و به ه یچوجه نمی خواستم ذهن او را با مشكلات شخصی ام مشغول کنم و باعث حزن و اندوه قلب او گردم . لذا تصم ی م بر آن گرفته بودم كه مشکلات زندگی ام را تحمل و خودم حلشان کنم و از خداوند در هر موردی طلب کمک و ی اری نما ی م و همواره مطمئن بودم كه او هرگز مرا رها نخواهد کرد .

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2