209 و كارنامه هر انسانی را به گردن او بسته ایم و روز قیامت برای او نامه ای كه آن را گشاده می بیند بیرون می آوریم . 95 مادرم بس ی ار سرگردان بود و پ ی وسته دعا می نمود كه خداوند او را به راه حق هدایت کند . ولی ی ک واقعۀ به ظاهر ساده ولی برای او بس یار پرمعنی پ ی ش آمد. سه روز پس از شن ی دن ای ن حرف ها از من خواست که به دی دنم بیاید تا آنچه را که در ذهن داشت برای اطم ی نان خاطرش با من در می ان گذارد . در حالی كه سوار ماش ی ن می شده ناگهان چ ی زی نظر او را به خود جلب می کند. نزدی ک در ساختمان محل سكونتشان گ ی اه كوچكی كنار پیاده رو رویی ده بوده. با تعجب ز ی اد از پدرم می پرسد : چگونه است كه ای ن دانه در ا ی ن صحرا سبز شده ا ست؟ پدرم به او می گوید: چرا تعجب کردی؟ مادرم می پرسد : آب از كجا به او می رسد؟ سپس نگاهی به بالا می اندازد و متوجّه می شود كه از لولۀ بالكن اتاقش در طبقۀ دوم آب می چكد. ای ن آبی بود كه از كولر و از راه ا ی ن لوله این گی اه را آب ی اری میكرد. ای نجا بود كه مادر فر ی اد می زند: ای ن دلی ل بر آن است كه آنچه دخترم گفته درست است و ا ی ن رسالت حق است و از جانب خداوند است . پدرم با خنده می گوید: حالا ارتباط ا ین گی اه با آنچه از دخترت شنیدهای چ ی ست؟ 95 ترجمۀ فولادوند به این آدرس اینترنتی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2