197 واکنش مرا از شن ی دن ای ن حرف از چهره ام می خواند و سپس مرا در آغوش گرفت و از اتاق خارج شد . من بی صبرانه مشتاق رس ی دن روزی بودم كه بتوانم همانند مادر ز یبای م باشم و به مانند او حجاب بر سر كنم . در این سفر میدیدی م كه پدر و مادرمان ساعت های متمادی در بی رونی آپارتمانی كه اجاره كرده بودند با خاله سم ی ه به تلاوت قرآن مشغول هستند و با هم بحث و گفتگو می كنند، گاهی با عصبان ی ت و گاهی با تمسخر و گاهی هم با چشمان گر یان. ما بچه ها خود را با بازی های گوناگون مشغول می کردیم ولی گاهی اوقات بی نهای ت حوصله مان سر می رفت، ه ی چ فكر نمی كردی م كه سفرمان به ا ی ن صورت خواهد بود . بر حسب قولی كه به ما داده بودند انتظار رفتن به كنار ساحل و تفر ی حگاهها را داشت ی م ولی انتظار ما به طول انجام ی د و نمی دانستی م چه چیز فوق العاده ای پدر و مادر را ا ی ن چنی ن به خود مشغول ساخته كه باعث شده ما را هم فراموش كنند . با وجود ا ی نكه پدر هر روزه ما را در موقع سحر برای تلاوت قسمت هایی از قرآن و سپس به جا آوردن نماز صبح به طور خانوادگی ب ی دار می كرد و سپس مجدداً می خوابیدیم، ولی خودش و مادر ساعت های متمادی به تلاوت و قرائت قرآن می پرداختند و ی ادداشت برمی داشتند و به انتظار آمدن خاله سم ی ه می ماندند كه دیدارشان از صبح تا شب ادامه می یافت . گاهی ما به خواب می رفتی م و آنها همچنان به بحث و گفتگوی شان ادامه می دادند. گا هی صداهای آنان بالا می رفت
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2