19 در حالی که در ماش ی ن آبی رنگ به همراه دی گر بانوان به سمت زندان می رفتم، آنچه با وجود بی حالی و خستگی شد ی د فکر و عقل مرا به خود مشغول کرده بود ا ی ن بود که ما به چه جرمی متهم هست ی م و وضعیت ما می ان سا ی ر مجرم های معروف د ی گر در داخل زندان چطور خواهد بود؟ نحوۀ برخورد دیگر زندانیان با ما چطور خو اهد بود؟ ترس واقعی من از آن بود که با چه نوع زندان ی ان زن د ی گر همبند می شوم و سرنوشت ما چه خواهد شد؟ آی ا با آدمکش ها همبند خواه ی م بود؟ نه، نه، ا ین بسی ار وحشتناک است و من قدرت تحمل آن را ندارم . آی ا با دزدها و خلاف کاران و یا قاچاقچیان مواد مخدر همبند خواهی م بود؟ ای پروردگار، رحمت تو را می خواهم. چه جرمی به ما نسبت خواهند داد و با چه جور زندانیانی همبند خواه ی م شد؟ اگر با هر ی ک از این دسته ها ما را همبند نمودند، با آنها با ید چطور رفتار کن ی م؟ آنها ما را در م ی ان خو یش چطور خواهند پذی رفت؟ ما ۱۱ تن زن و دختر بودی م؛ همگی تحصیل کرده و صاحب مشاغلی ارزنده در زم ینه های تربیتی و اجتماعی و علمی در داخل و خارج مصر. در می ان ما مد ی ر و پزشک، استاد دانشگاه و معلم و دانشجو و مهندس وجود داشت . با طلوع صبح و پس از پا ی ان بازجویی هر ی ک از ما، که مدت ۴۸ ساعت از لحظۀ دستگ یری طول کشید، به بخش زندان زنان قناطر رس یدیم. با رس ی دن به ای ن بخش، از شما چه پنهان، احساس خوشحالی کردم،
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2