سفر از ایمان به ایقان

185 همسرم بتواند برای ادای نماز، پنج بار به مسجد برود؛ مخصوصاً نماز فجر. در بازگشت به منزلمان بدون شک بسی ار مضطرب بود ی م و گویا خلق جدی د شدهایم. لحظات هولناكی را كه از فرودگاه تا در منزلمان گذراندی م هرگز فراموش نخواهم كرد كه در همان لحظه صدای اذان مغرب بلند شد ... الله اکبر ، الله اکبر ... همسرم بی اختی ار چمدان ها را زم ین گذاشت و به سوی مسجد راه افتاد . مات و مبهوت ا ی ستاده بودم و كلمه ای از دهانم خارج نشد . دی دم كه چند قدمی بس ی ار آهسته به جلو رفت و سپس ایستاد و زار زار گر یست. او را در آغوش گرفتم . به شدت گری ستم و به سرعت، قبل از آنكه کسی متوج ه ما شود و بپرسد چه شده و بر ما چه وارد آمده او را به داخل منزل هل دادم . سپس همسرم آنچه را که در آن لحظه احساس نموده بود برایم تعری ف كرد: وقتی صدای اذان را برای اولین بار پس از بازگشتمان شن یدم همه چی ز را فراموش كردم و بی اختی ار مانند هم ی شه به سوی مسجد رفتم ولی لحظاتی بعد كه گو ی ا قرنی گذشت ، حكای ت حضرت ابراه ی م بر من مجسم شد كه خداوند در عالم رؤ ی ا به او امر داد تا فرزند خو ی ش اسماعیل را بكشد . با وجود ا ی نكه ا ی ن امر بینهای ت بر او سخت و دشوار بود ولی به صرف اطاعت از امر خدا برخاست و جگر گوشۀ خو ی ش را آمادۀ فدا کرد

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2