141 زی ادی ذهن مرا به خود مشغول ساخته بود، خاطرات گوناگونی در مقابل چشمانم درهم آم ی خته شده بود و اضطراب شد ی دی قلبم را فرا گرفته بود همۀ ای ن امور، خواب را از چشمانم ربوده بود . ولی آنچه ب ی ش از هر چیز مرا به وحشت انداخته بود سخنان دوستم در شب قبل بود كه نگرانی خوی ش را از مرگ ناگهانی من قبل از گرفتن تصم ی م آخر اظهار كرده بود كه در آن صورت نزد پروردگار از كافر ی ن محسوب خواهم شد . خداوندا مرا به خود وا مگ ذار مرا ی اری كن . جز روی تو نجو ی م ای فضّال ای كر ی م، در آن لحظات دعاهایم از روی صدق، از خود بی خود شدم و دیگر چی زی نفهم ی دم و گوی ا من هم به خواب عمیق رفته بودم . ساعاتی بعد از خواب ب ی دار شدی م و به مأمور ی ت اساسی خود پرداخت یم. قدری غذا خوردیم و كارهای بچه ها را انجام داد ی م تا بحث و مطالعۀ سرنوشت ساز ما را قطع نكنند . همسرم گفت : من بسی ار فكر كردم و ایده ای به نظرم رس ی ده است كه ممكن است ما را در تصم یمگیری ی اری نماید. به سرعت گفتم : ایدهات چ ی ست؟ گفت: نظرت چ ی ست كه حكا یتهای انبی اء را كه در قرآن آمده است مط العه كن ی م و ببینی م واكنش ملت قبل با ظهور هر پ ی امبر جد یدی چگونه بوده است؟ به همسرم گفتم : ولی ای ن داستان ها در سوره های متعدد تكرار شده است و مشكل است كه همۀ آنها را در ا ی ن فرصت كوتاه بتوان ی م مطالعه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2