سفر از ایمان به ایقان

14 اطرافم بودند نگاه می کردم، بلکه بتوانم موقع ی تی را که در آن قرار گرفته بودم درک کنم . آی ا هر آنچه چشمانم می بی ند واقع یت دارد؟ آیا ای ن واقعی تی است که من اکنون در آن زندگی می کنم؟ و یا آنکه کابوسی است ترسناک که بر س ینه ام می فشارد و لحظاتی بعد ب ی دار خواهم شد؟ و سرانجام بر ا ی ن واقعی ت چشم باز نمودم و آن را با کل ی ۀ احساساتم لمس کردم، بله من در زندانی کوچک با ده نفر د ی گر از خانم هایی بودم که سنشان ب ین ۱۸ تا ۶۵ سال می نمود . از خود می پرسم خدایا اینها چه بر سرشان آمده؟ فقط صورت هایی رنگ پریده را می دیدم که از خستگی شدی د رنج می برند . چه اتفاقی افتاده است؟ چرا ما ا ی نجا هست ی م؟ و این بازجویی هایی که ب ی ش از ۴۸ ساعت در سازمان امن ی ت به طول انجام ید برای چه بود؟ صحنه های آن نما ی ش بیهوده را به خاطر آوردم . هنگامی که تعدادی از «می همانان سپیده دم» ، که به ا ی ن نام معروف بودند، ساعت یک بامداد در منزل ما و خانۀ دیگران وارد شدند، و بعدها دانست ی م که ای ن وقت مقرری بود که به خانۀ ۴۹ خانوادۀ بهائی هجوم آور د ند که در شهرها و روستاهای مصر - از اسکندر یه گ رفته تا اَسوان - میزیستند. «می همانان سپیدهدم» با پاسدارها و ضابطین و سگ های پلی س وارد خانه های

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2