عبدالبهاء و تولد انسان
دست طبیعت گیرد و بر جگرگاه طبیعت زند و جمیع اینها را بقوه ی علم کند. مثلاً ملاحظه میکنیم که انسان این قوه ی برقیه ی عاصی سرکش را در شیشه حبس کند و صوت آزاد را حصر نماید و محیط هوا را به موج آرد و مخابره کند. کشتی بر صحرا راند، خشکی را دریا کند و کوه را خرق نماید. شرق را همدم غرب کند، جنوب و شمال را دست در آغوش نماید. اسرار مکنونه طبیعت را آشکار کند و این خارج از قانون طبیعت است. جمیع این صنایع و بدابع را بقوه ی علم از حیز غیب به عالم شهود آرد و جمیع این وقایع، خارج قانون طبیعت است، ولی به قوه ی علم تحقّق ۳۳\. و وجود یابد اما از نقطه نظر عبدالبهاء این خرَدِ ابزاری و تکنیکی برای تحقق آزادی انسان ضروری، اما کافی نیست. آن چه که لازم است این است که آدمی از اسارت و جبر طبیعت در درون خویش نیز رهایی یابد. چنین استخلاصی به معنای رهایی از اصل تنازع بقا، یعنی حکومت نفس پرخاشگر و خودخواه و متعصب است. حکومت طبیعت و تنازع بقا در شکل درونی خویش به معنای تعصب و تنگ نظری و فرهنگ بیگانگی و تقلید و استعمار و نژادپرستی و مردسالاری است. تعصب از هر نوع که باشد، از جمله تعصب مذهبی، همان انحطاط انسان به عرصه ی طبیعت و تحکّم و جبر طبیعی است . آزادی راستین بدین ترتیب نیازمند جمع خرَدِ ابزاری با خرد روحانی و اخلاقی است. ظهور و تولد انسان به عنوان هشیاری، و روح به عنوان آیینه و مثالِ خدا به عنوان حقیقتی عمومی و نامحدود، نیازمند هم تکامل علمی و صنعتی و هم تکامل اخلاقی و روحانی است. اگر این هماهنگی به وجود نیاید، آدمی هنوز در رتبه ی طبیعت و بردگی بسر میبرد. کاربرد دانش و خرد در خدمت ساختن ابزار جنگ و پرخاشگری و کشتار دسته جمعی چه به شکل استعمار غربی و چه به شکل تروریزم و استبداد دولت مذهبی، بیانگر منطقی واحد است و آن اسارت انسان در بند طبیعت و انحطاط وی به حیطه ی تنازع بقا میباشد. این است که عبدالبهاء در تعریف آزادی راستین به عنوان یکی از اصول تعالیم بهائی مینویسد : از جمله تعالیم حضرت بهاءاللّه حریت انسان است که به قوه ی معنویه از اسیری عالم طبیعت خلاص و نجات یابد. زیرا تا انسان اسیر طبیعت ۸۲ – ۸۳ ) : عبدالحمید اشراق خاوری: پیام ملکوت، صص ۳۳( پ 57
Made with FlippingBook
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2